به گزارش خبرگزاری حوزه، آیت الله مصباح یزدی در رمضان ۱۴۳۵ پیرامون موضوع «محبت خدا» سخنانی را در دفتر مقام معظم رهبری ایراد کردند که گزیده ای از این مباحث در شماره های مختلف خدمت علاقمندان عرضه خواهد شد.
* جلسه بیست و سوم: زندگی گوارا در سایه توجه و اعتماد به خدا
- اشاره
بهدنبال بحثی که درباره محبت خداوند متعال داشتیم، گفتیم یکی از روایاتی که به این مسأله پرداخته و هدف اصلی از سایر مباحث آن نیز همین مبحث است، این حدیث قدسی است که مربوط به گفتوگوی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و خدای متعال در شب معراج است که اگر کسی ادعا کند که این حدیث یک دوره کامل تربیت الهی و سیر و سلوک است و عالیترین معارف را در این زمینه دربردارد، ادعای گزافی نکرده است.
این روایت بحث را از نقطهای شروع میکند که از نظر تربیتی بسیار مهم و کاملا با اصول روانشناسی تربیتی سازگار است.
خداوند خطاب به پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: آیا میدانی چه نوع زندگانی گواراتر و چه حیاتی پایدارتر است؟ طبعا پیغمبر اکرم، در آن مقام، در مقابل خدای متعال باید اظهار جهل کند، لذا عرض میکند که من خودم چیزی نمیدانم. سپس خدای متعال در مقام تعلیم برمیآید و ابتدا در تعریف زندگانی گوارا این ویژگیها را ذکر میکند؛ أَمَّا الْعَیْشُ الْهَنِیءُ فَهُوَ الَّذِی لَا یَفْتُرُ صَاحِبُهُ عَنْ ذِکْرِی وَلَا یَنْسَی نِعْمَتِی وَلَا یَجْهَلُ حَقِّی یَطْلُبُ رِضَایَ لَیْلَهُ وَ نَهَارَهُ؛ کسی دارای زندگانی گواراست که همیشه بانشاط یاد خدا میکند و در این راه احساس خستگی و ضعف نمیکند. هیچگاه نعمت مرا فراموش نمیکند و نسبت به حق من جاهل نیست. او شبانهروز فقط در پی رضایت من است. این بهترین زندگی گواراست.
توجه به عوامل لذت؛ شرط لازم لذت
همه ما میدانیم که فرمایشات پیغمبر اکرم، اهلبیت و احادیث قدسی همه صحیح است و تعبدا میپذیریم که زندگانی گوارا همان است که آنها بیان کردهاند، اما در اینجا این پرسش مطرح میشود که بهراستی زندگی گوارا چه ربطی به یاد خدا دارد؟ اینکه انسان نعمتهای خدا را فراموش نکند، چگونه گواراترین زندگی را برای انسان به ارمغان میآورد؟
برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید ببینیم که صرفنظر از فرمایشات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین گوارا بودن زندگی به چیست.
روشن است که در زندگی دنیا چیزهای بسیاری وجود دارد که انسان میتواند از آنها لذت ببرد و با داشتن آنها زندگی گوارایی خواهد داشت، ولی همیشه اینگونه نیست که ما از داشتن این نعمتها لذت ببریم.
گاهی اسباب لذت وجود دارد، اما ما لذت نمیبریم و این بدان علت است که توجه نداریم که چه عامل لذتی برایمان فراهم است.
برای مثال وقتی بنده با شما صحبت میکنم، میخواهم بهگونهای سخن بگویم که شما بشنوید و آنرا درک کنید. اگر صدایم بگیرد و نتوانم حرف بزنم، مقصودم حاصل نمیشود. حال شما حساب کنید برای اینکه انسان بتواند حرف بزند، چقدر شرایط لازم است؟ باید هوا باشد، گوینده حنجره و تارهای صوتی داشته باشد تا هوا هنگام خروج از ریه به مخارج فم برخورد کند و صدایی خارج شود. افزون بر اینها باید گوینده یاد گرفته باشد که چگونه سخن بگوید و هیچکس هنگام تولد خودبهخود نمیتواند سخن بگوید.
همه این اسباب، برخی از مقدمات یک سخنگفتن است، اما انسان قبل از اینکه تکتک این نعمتها را یادآوری کند، اصلا توجه ندارد که قدرت بر حرف زدن نیز نعمتی است و انسان میتواند با زبانش لذت ببرد. حتی برای نوشیدن یک لیوان آب تمیز و سالم چهقدر شرایط باید فراهم شود که اگر درباره آنها بیاندیشیم خیلی لذت میبریم. مثال دیگر سلامتی است. همه ما کمابیش سالم هستیم، اما اصلا یادمان نیست که سلامتی نیز نعمتی است. اگر انسان چند روز بیمار بشود و در بیمارستان بخوابد، دست به دامان نذر و نیاز و ذکر و ورد میشود تا بهتر شود. آن وقت میفهمد که سلامتی چه نعمتی بود، اما همه ما این نعمت را داریم، ولی از آنجا که یادمان نیست، لذتی هم از آن نمیبریم.
بنابرآنچه گفته شد، برای اینکه ما زندگی خوشی داشته باشیم، باید به وسایل لذتی که برایمان فراهم است، توجه داشته باشیم. وقتی ندانیم که چه نعمتهایی داریم، به محض اینکه ناراحتی مختصری پیش بیاید، زندگی برایمان تلخ میشود و ناراحت و عصبانی میگردیم. بنابراین یکی از شرایط اینکه انسان زندگی خوشی داشته باشد، این است که توجه داشته باشد که چه وسایل لذتی برایش فراهم است. هر چه انسان بیشتر توجه داشته باشد که چه چیزهای خوبی دارد، بیشتر از زندگی راضی است. در مقابل، همه ما احتمال انواع بلاها را در زندگی خود میدهیم. هیچکدام از ما نمیدانیم که یک لحظه دیگر تقدیر ما چیست و چه خواهد شد. حتی هنگامی که انسان زندگی لذیذ و گوارایی دارد، توجه به احتمال ابتلا به بلاها باعث میشود که انسان ناراحت و عیشاش مکدر شود.
وقتی انسان نمیداند یک ساعت دیگر چه میشود و احتمال هر بلایی را برای فرزند، پدر، مادر، همسر و دوستانش بدهد و از سویی نداند چه چیزی میتواند جلوی این بلاها را بگیرد، نمیتواند زندگی خوشی داشته باشد. اگر انسان بخواهد از هر جهت زندگی گوارایی داشته باشد، از یک سو باید توجه داشته باشد که چه نعمتهای ارزندهای برای استفاده او مهیا شده است که هر اندازه بیشتر قدر این نعمتها را بداند، بیشتر لذت میبرد و زندگیاش گواراتر میشود و از سوی دیگر باید خاطر جمع باشد که بلایی به او نمیرسد و از دردها، بلاها و نگرانیها مصونیت دارد. حال بماند که برخی از مکاتب فلسفی غرب، از آنجا که دیدهاند زندگی انسان نمیتواند بدون اضطراب و نگرانی باشد و همیشه بهدنبال راهی برای رهایی از آن است و دستکم برای غفلت از آنها دست به دامان مسکرات و مخدرات میشود، میگویند اضطراب فصل مقوم انسان است و انسان اگر اضطراب نداشته باشد، انسان نیست.
ایمان به خدا؛ مانع ایجاد نگرانی و اضطراب
روشن است که اگر انسان با کسی ارتباط برقرار کند که همه نعمتها و همچنین رفع همه بلاها به دست اوست، اطمینان خاطر پیدا میکند و اضطراب و دلهرهای برایش باقی نمیماند. تنها راه آسایش، آرامش و همچنین عدم اضطراب و نگرانی از آینده این است که انسان بداند کسی هست که همه اینها به دست اوست، اما این نیز بهتنهایی کافی نیست. ممکن است کسی بگوید که همه اینها بهدست او هست و میتواند انجام بدهد، اما از کجا که انجام دهد؟ اگر انسان بداند که خداوند آنقدر مهربان است که هر چه برای او انجام بدهد، خیر اوست، نگاهش به زندگی بهگونه دیگری میشود. باید بدانیم که گاهی سختیها نیز وسیله خیر انسان است. انسانها کار میکنند، خسته میشوند و عرق میریزند تا مزد بگیرد، ولی راضی هستند و به دنبال کار میگردند. بنابراین در این عالم، خستگی نیز میتواند نعمت باشد، ولی ما نمیدانیم چه چیزی به نفع ما و چه چیزی به ضرر ماست. نمیدانیم از چه راهی میتوان آنچه به نفع ماست، فراهم کنیم و آنچه به ضرر ماست، از خود دور کنیم. اما کسی که به خداوند ایمان داشته باشد، خدایی که قدرت، علم و رحمت بینهایت دارد، دیگر هیچ نگرانی ندارد. هرچه این اعتقاد قویتر و این توجه بیشتر باشد، انسان آرام و آسودهتر خواهد بود.
یکی از نمونههای چنین افرادی حضرت امام رضواناللهعلیه بود. ایشان در جریان مبارزات یکبار قسم خوردند که من تاکنون از هیچ چیز نترسیدهام. شاید کسانی این سخن را حمل بر مبالغه کنند، اما کسانی که امام را میشناسند، میدانند که او اهل گزافهگویی و بلوفزدن نبود. او از خودش هیچگاه چیزی نمیگفت. همین سخن را نیز بهخاطر مصلحتی گفت، وگرنه او کسی نبود که از خودش تعریف کند و به علم، کمال و فضیلت خودش ببالد.
اکنون این پرسش مطرح میشود که انسان چگونه اینگونه میشود؟ کودکی را فرض کنید که وقتی دست در دست پدر دارد، میداند هیچ کس نمیتواند به او آسیبی برساند. او ضرر را در این میبیند که از کودکان دیگر کتک بخورد. میگوید پدرم پهلوان است و وقتی دستم در دست اوست هیچ کس جرأت نمیکند، به من ضرر بزند. اگر دست بنده در دست خدا باشد و فقط به او اتکا داشته باشد، هیچ غم و غصهای ندارد، بهخصوص هنگامیکه بداند خیرش در چیزی است که او برایش میخواهد.
توجه به ارزش نعمتها؛ لازمه لذت بیشتر
بهترین خوشی برای ما این است که از هر چه میشود لذت ببریم، لذت ببریم، اما اشکال کار ما این است که به لذتهایی که از نعمتهای مختلف میبریم، توجه نداریم. فرض بفرمایید وقتی انسان مشغول غذا خوردن است و از خوردن غذا لذت میبرد، دیگر از مطالعه یا لذتهای دیگری که جمع آنها با غذا خوردن میسر نیست، لذت نمیبرد. انسان در آن واحد حداکثر میتواند از پنج نوع نعمت، لذت ببرد، اما صدها وسیله لذت در اطراف ما وجود دارد که میتوانیم از همه آنها استفاده کنیم ولی اصلا توجه نداریم که چنین چیزهایی وجود دارد.
ابتدا باید بدانیم که چه وسایل لذتی در اطراف ما وجود دارد. یکی از این وسایل لذت، سلامتی است که نسبت به هر اندامی بلکه هر پاره عضوی، چقدر وسایل خوشی فراهم شده است و خداوند این نعمتها را به ما داده و ما اصلا به آنها توجه نداریم و طبعا لذتی هم از آنها نمیبریم.
انسان گاه برای معالجه یک دندان سه تا چهار میلیون خرج میکند. وقتی یک تکه استخوان در دهان انسان که آن را هم خودش خراب کرده، سه تا چهار میلیون خرج دارد، همه دندانهای انسان چقدر میارزد؟ وقتی توجه کنیم میبینیم که هریک از ما همین الان صدها میلیون ثروت در دهانمان است، اما به آن توجهی نداریم و هیچ لذتی هم از آن نمیبریم. همه اندامهای بدن ما اینگونه است. وقتی یکی از آنها عیبی پیدا کند، اگر انسان پول داشته باشد، حاضر است صدها میلیون خرج کند تا معالجه بشود. اینها همه ثروت است، اما به آنها توجه نداریم.
اگر توجه داشته باشیم که چه چیز ارزندهای داریم خیلی لذت میبریم؛ بنابراین برای اینکه ما زندگی خوبی داشته باشیم، اول باید نعمتها را بشناسیم و آنها را فراموش نکنیم؛ لاینسی نعمتی. اگر نعمت نداشته باشیم یا داشته باشیم و آن را فراموش کرده باشیم، لذتی نمیبریم و زندگیمان ناقص است. اگر به نعمتها توجه داشته باشیم، لذتمان چندین برابر میشود، حال که توجه نکردهایم، آن لذتها را از دست دادهایم و آنگونه که باید زندگیمان گوارا نیست. زندگی هنگامی گواراست که هر چه میشود، لذت ببریم و هنگامی لذت میبریم که بدانیم چه داریم و چقدر اینها برای ما مفید و باارزش است.
نیاز انسان به نوازش و مهربانی
نکته دیگری که سطح آن از سطح مطلب قبل بالاتر است، نیاز انسان به نوازش و مهربانی ولیّنعمت اوست. همه ما هم کودک بودهایم و هم کودک دیدهایم. نیاز کودک به غذا روشن است و هرکه این غذا را برایش تهیه کند، میخورد و سیر میشود، اما هنگامی کودک لذت کافی میبرد که پدر و مادر با نوازش و مهربانی به او غذا بدهند. بچه را با شیشه نیز میتوان شیر داد، اما بچهای که از سینه مادر شیر میخورد، لذتی میبرد که قابل مقایسه با لذت شیرخوردن از شیشه نیست.
این مطلب را روانشناسان نیز اثبات کردهاند که وقتی کودک در آغوش مادر و از سینه او شیر میخورد، لذت خاصی میبرد و خواستهها، عواطف و احساساتش رشد میکند. ما انسانها غیر از نعمتهای مادی، به نعمتهای روحی نیز نیاز داریم. باید کسی ما را نوازش کند و دست مهربانی به سر و گوشمان بکشد.
نیاز ما به این نوازشها که انواع و مراتبی دارد، از نیاز کودک به نوازش مادر بیشتر است، ولی ما گم شدهایم و به دنبال این میرویم که مردم ما را دوست بدارند و احترام کنند. خیال میکنیم اینهاست که نیاز به آن نوازشها را تأمین میکند، اما آن نوازش، نوازشی است که اگر پیدا شود، بسیار بالاتر از این چیزهاست و خیلی لذت دارد.
اگر در طول زندگی انسان، لذتی که او از نوازش مادر میبُرد، رشد کند، او به دنبال مادری میگردد که همیشه در هر حالی، خواب و بیداری، سلامتی و بیماری و سفر و حضر، دست نوازشش روی سر او باشد و دائما بگوید بیا عزیزم! چرا دیر آمدی؟ در حدیثی قدسی خداوند متعال شوق خود به بازگشت گنهکاران را با این مثال بیان میکند که شترسواری در وسط بیابان خسته میشود و از شتر پیاده شده تا کمی استراحت کند، اما وقتی بیدار میشود میبیند اثری از شتر، توشه و آبش نیست. برای پیداکردن زاد و توشه و مرکب خود به این طرف و آن طرف میرود تا دیگر از پا میافتد و تن به مرگ میدهد. روی زمین، آماده مردن میخوابد، اما وقتی چشمش را باز میکند میبیند شتر بههمراه زاد و توشه بالای سرش ایستاده است. خداوند میگوید منِ خدا از بازگشت یک بنده گناهکار، از چنین کسی خوشحالتر میشوم.
دریای بیکران محبت خدا
اگر انسان این صفات خدا را درک کند، در پوست خودش نمیگنجد؛ عجب خدایی! عجب نعمتی! این را با چه نعمتی میشود مقایسه کرد؟ همه مادرهای عالم را یک جا جمع کنند و محبتهایشان را روی هم بگذارند، یک قطره از دریای محبت خدا نمیشود. ما چنین نعمتی برایمان میسر است، اما اصلا نمیدانیم که هست. وقتی به آن توجه نداریم، لذتی نیز از آن نمیبریم، اما اگر کسی هیچگاه خدا و حق او را فراموش نکند، به طور طبیعی همیشه به دنبال کاری است که خدا از او راضی باشد. چون لازمه محبت این است که وقتی او خدا را دوست دارد، میخواهد خدا نیز او را دوست بدارد و میداند که اگر خدا او را دوست بدارد، این نعمتها ادامه پیدا میکند وگرنه اگر خدا غضب کند، نعمتهایش را نیز از او سلب میکند.
نتیجه بحث
خلاصه بحث این شد که برای داشتن زندگی گورا چند چیز لازم است. ابتدا باید بدانیم چه نعمتهایی وجود دارد یا میتواند وجود داشته باشد. سپس بدانیم که اختیار این نعمتها در دست چه کسی است و چه کسی میتواند نعمتها را برای ما فراهم و بلاها را از ما دور کند؟ تا وقتی به این نکات توجه داشته باشیم از داشتن نعمتها لذت میبریم، اما اگر فراموش کنیم دیگر لذتی نمیبریم؛ لَا یَنْسَی نِعْمَتِی؛ نعمتهای خدا را فراموش نمیکند. لَا یَفْتُرُ صَاحِبُهُ عَنْ ذِکْرِی؛ از اینکه دائما یاد خدا باشد، خسته نشود. اگر انسان نعمت را داشت، اما ندانست که چه کسی این نعمت را به او میدهد، اضطرابش رفع نمیشد. میگوید حالا نعمت هست، از کجا که باقی بماند و از کجا که فردا بلا نیاید؟ باید یک قدرت نامتناهی را بشناسد و به او اتکا کند. اوست که این نعمتها را میدهد و میتواند این حالت را برای او نگه دارد. اوست که میتواند بلاها را دفع کند. وَلَا یَجْهَلُ حَقِّی؛ این فراز مربوط به آن نعمت معنوی و لطیفتر است که ما به نوازش و مهربانی شخصی بزرگ نیازمندیم. اگر بدانیم که میتوانیم با بزرگترین موجودی که امکان وجود دارد و بالاترین رحمتها را داراست، ارتباط پیدا کنیم و از مهربانیهایش استفاده کنیم، همیشه در فکر این هستیم که چگونه با او ارتباط برقرار کنیم و چه کنیم که او نسبت به ما خوشبین باشد و این نعمتها را به ما ارزانی بدارد و بلاها را از ما دور کند.
حال بار دیگر عبارات روایت را مرور کنید و ببینید چه ارتباطی با زندگی خوش دارد. آیا هنوز زندگی خوش را در فلان میلیاردری که باغ، هواپیمای شخصی، درآمد بالا و ویلای آنچنانی دارد میبینیم؟ اگر حسابش را بکنیم او نیز بالاخره یک شکم بیشتر ندارد و غذای او نیز از همین غلات، میوهها، گوشت پرندگان و حیوانات است؛ غذا هر چه باشد، بیشتر از یک شکم نمیتواند بخورد. شبهنگام نیز در بیشتر از دو متر جا نمیخوابد. ما خیال میکنیم اگر کسی ساختمان صد طبقه دارد، صد برابر از خوابیدنش لذت میبرد. خیال میکنیم برای اینکه به همه لذتها دسترسی داشته باشیم، باید کلید بانک مرکزی فلان کشور در اختیار ما باشد و هر وقت بخواهیم، هر چه میخواهیم از آنجا مثلا دلار یا یورو برداریم. اما لذتی که بنده مؤمن خدا، از انس با خدا میبرد، با اینها قابل مقایسه نیست. این لذت ضمانت بقا دارد، اما آنها معلوم نیست که چه بشود. تازه میدانیم که همه اینها خیالات است و ما برای اجارهخانهمان باید چقدر زحمت بکشیم، تا سر ماه بتوانیم آنرا پرداخت کنیم.
اگر این حساب را باز کردیم و این روی سکه را دیدیم، میبینیم که الان خداوند چه نوع لذتهایی به ما داده است و ما از آنجا که به آنها توجه نداریم، لذت نمیبریم. همین نعمتهایی که در بدن و روح ما هست، نعمتهایی که در اثر ارتباط با خدا و انس با او پیدا میشود که هر کدام طیفی از لذتها را شامل میشود که خیلی از آنها را ما اصلا نمونهاش را نیز نچشیدهایم و باید با هزار زحمت باور کنیم که چنین چیزی نیز هست، اما اگر کسی واقعا اینها را داشته باشد، گواراترین زندگی را خواهد داشت.
رزقنا الله وایاکم انشاءالله
نظر شما